انسانها روی دو پا راه میروند، ولی تقریبا بیشتر پستانداران دیگر روی چهار پا راه میروند. آن اندک پستاندارانی هم که روی دو پا میایستند به طریق دیگری عمل میکنند. برای نمونه کانگوروها روی دو پا میجهند؛ که با راه رفتن و دویدن ما بسیار متفاوت است. گاهی برخی میمونها وِ اِیپها (میمونهای بیدم و انساننما)، کمی شبیه انسان راه میروند. برای نمونه گاهی شامپانزه ها که نزدیکترین پسرعموهای فرگشتی [تکاملی] ما هستند، روی دوپا راه میروند. ولی اغلب شامپانزه ها چهار دست و پا راه میروند. البته با انگشتان خم شده، یعنی به جای اینکه کف دست و پا را روی زمین بگذارند، با انگشتان خم شده حرکت میکنند. و تنها در مواقع حمل غذا یا در چمنزارهای بلند ایستاده حرکت میکنند.
فرگشت [تکامل] انسان
روی دو پا ایستادن انسان، یکی از پایه ای ترین ویژگیهای این گونه است. این پدیده باید دلایل خاصی داشته باشد. تا کنون نظریه های گوناگونی مطرح شده، که در ادامه، یکیک آنها را از نظر میگذرانیم. در پایان هم نتیجه تازه ترین پژوهشی که در این زمینه انجام شده، بررسی میکنیم:
آزاد شدن دست:
در سال ۱۸۷۱ چارلز داروین، طراح نظریه فرگشت (یا تکامل)، این مساله را عنوان کرد که شاید راه رفتن بر روی دوپا به خاطر آزاد شدن دست برای نگه داشتن ابزار به وجود آمده است. هر چند این میتواند مزیتی فرگشتی محسوب شود؛ ولی به نظر نمیرسد چنین بوده باشد؛ زیرا فسیلها و شواهد مولکولی نشان میدهند که انسانهای نخستین، حدود هفت میلیون سال پیش برای نخستین بار کمکم شروع به ایستادن کردند، درحالیکه در آن زمان هنوز از ابزار استفاده نمیکردند.
همچنین شاید دوپایی بودن به این دلیل به وجود آمده تا دستها برای نگه داشت غذا و حمل نوزاد آزاد باشند.
تغییر شرایط محیطی و دید بهتر:
دگرگونی شرایط زیستمحیطی، تاثیر شدیدی در فرگشت جانداران دارد. برخی دانشمندان معتقدند که شاید دلیل راست راه رفتن نیاکان انسانها، تغییر شرایط محیطی بوده باشد. چندین میلیون سال پیش با گرم شدن آب و هوا و کاهش جنگلهای انبوه، اجداد ما مجبور شدند تا بیشتر بر روی زمین و در فضای باز به دنبال غذا بگردند؛ و چه بسا برای پیدا کردن غذا مسافتهای دورتری را بپیمایند. علاوه بر آن، ایستادن بر روی دوپا در این طور مناطق این مزیت را دارد که میتوان فواصل دورتری را در ساوانا مشاهده کرد و بهتر از خطر گریخت.
گذشتن از آب:
یک نظریه دیگر هم این است که نخستین انسانگونه ها وقتی شروع به راه رفتن بر روی دوپا کردند که از مسیرهای آبی میگذشتند. شامپانزه های امروزی هم به این شکل عمل میکنند؛ یعنی وقتی میخواهند از دریاچه ای عبور کنند، روی دوپا میایستند.
راه رفتن در بالای درخت:
یک نظریه جدید دیگر این است که پیشینیان انسانها، نه بر روی زمین، و بلکه بر روی درختها راه رفتن روی دو پا را آغاز کرده اند. برای نمونه اورانگوتانهای امروزی، گاهی روی شاخه های درختان ایستاده راه میروند و با دستها در جلو شاخه ی دیگری را میگیرند تا تعادلشان را حفظ کنند.
خنک شدن بدن:
پیشنهاد دیگر این است که اجداد ما روی دوپا راه رفتند تا خود را خنک نگه دارند. زیرا ایستادن روی دوپا سطح پوستی را که در معرض آفتاب نیمروزی قرار دارد کاهش میدهد.
تصویری از آزمایش انجام شده بر روی انسان و شامپانزه. انسان برای راه رفتن در مجموع انرژی کمتری نسبت به شامپانزه مصرف میکند.
صرفه جویی در انرژی:
در تازه ترین پژوهشی که در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نتایج جالبی به دست آمد. ابتدا پژوهشگران به شماری از شامپانزه ها راه رفتن روی دوپا و چهارپا روی تردمیل را آموزش دادند. سپس با گذاشتن ماسکهایی بر روی صورت آنها در هنگام راه رفتن روی تردمیل، میزان اکسیژن مصرفی و درنتیجه انرژی مصرفی را اندازه گیری کردند. داده های به دست آمده با نتیجه آزمایش مشابهی برای انسان مقایسه شد. نتایج نشان داد که برای وزن یکسان، انسان تنها یک چهارم انرژی شامپانزه را برای راه رفتن استفاده میکند.
نکته جالبتر آزمایش این بود که در میان شامپانزه ها، میزان انرژی مصرفی یکسان نبود. در برخی از شامپانزه ها میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا بیشتر از چهارپا بود. برای دیگران میزان انرژی مصرفی در دو حالت یکسان بود. و در یک نمونه جالب، میزان انرژی مصرفی در حالت دوپا کمتر از راه رفتن روی چهارپا بود! این نکته جالبی را نشان میدهد. شاید در پیشینیان انسان هم، شماری شبیه به این مورد، به راه رفتن روی دوپا روی آورده باشند. با مقایسه فسیلهای انسانگونه های اولیه با این مورد، تشابهاتی در ساختار اسکلتی آنها مشاهده شده است.
اینها برخی فرضیه هایی بودند که تا کنون مطرح شده است. البته امروزه فرضیه آخر بیشتر مورد توجه است. به طور کلی، عمود ایستادن و راه رفتن روی دو پا در انسان، مانند بسیاری از خصائص دیگر او، حاصل مخلوطی از دلایل فرگشتی مختلف بوده است.
نسخه بازیافتی از سایت Fargasht.WordPress.Com
نویسنده: ناباور | منبع: ناباور
منابع سودمند مرتبط با موضوع:
سپاس:)
مغزمیمونی بسوی مغز انسانی
نویسنده: یزدان خدابنده لو
شاخه تکامل در دانش زیست شناسی بما میگوید. نیای بسیار دور میمونی ما در جنگلهای سبز بر روی درختان زندکی میکرد،همانجا بر روی شاخه ها میخوابید و از برگهای جوان ِپراز مواد مغذی، سرشاخه ها، شکوفه ها و میوه های درختان برای غذا و استمراربقأ استفاده مینمود. البته ناگفته نماند که از شکار حیوانات کوچکتر از خود که به قلمروئش واردشده و زورش به آنها میچربید هم غافل نبود. واین شیوۀ زیستن قرنها ادامه داشت و در طول این زمان دراز بود که آن تحوّل ِ بنیادین بتدریج در بخش قدامی ِ دستگاه عصبی ِ اجداد دور ما بوقوع پیوست.
آن تحوّل در بستر تکامل وتطور آن چه بود ؟
وظیفۀ این مقاله طرح و ارائۀ یک نظریه و کلبد شکافی آن تحوّل در راستای فراپویی ِ مغز میمونی به انسانی و چگونگی راست قامت شدن نیای کهن است.
دانش زیست شناسی در شاخه مغز و اعصاب روند پیدائی و شکل گیری ِدستگاه عصبی و تبدیل آن بیک غده و تکامل آن گره ، به مغز هوشمند را چنین بیان میکند.
ابتدا با یک نورون عصبی آغاز میشود، از تکامل نورون لولۀ عصبی بوجود می آید که در طول بدن جاندار امتداد میابد، سپس این لولۀ عصبی به سه بخش ِ پیشین، میانی و پسین تحوّل میابد، از تحوّل این بخشها، ناحیۀ بویائی، بخشهای پیشانی ، ساختا رمخچه و بصل النخاع پدیدار میگردد که تا این مرحله ما انسانها با سایرپستانداران در کلیات با اندکی تفاوت شریک و هم سطح هستیم. امّا پس از این زمان برای نیای میمونی ما که بر روی درختان زندگی میکرد اتفاقاتی می افتد که مغز کوچک و سادۀ میمونی اورا مجهز به اندامها وسخت افزار هائی میسازد که در مقام مقایسه با سایر پستانداران و حتی نیای میمونی خود حیرت انگیز پیشرفته و تکامل یافته است. یعنی بتدریج بر روی مخ و مخچۀ او نیم کره هائی بنام قشر مغز ظاهر میشوند که نسل اندر نسل در طول زمانی دراز، بزرگ و حجیم تر میگردد که برای خود چین و شگنهائی دارد که دانشمندان مغز و عصب شناسان ، مناطق مختلف و وظایف هریک از آن چین و شکنها را مشخص کرده اند.
حال این دستگاهها و مناطق مختلف که هر یک برای خود وظایفی دارند که در ناحیۀ نیمکره های قشر مغز و در قسمت خاکستری آن واقع شده اند چگونه برروی مخ و مخچۀ پدر و مادر بزرگ ما رشد یافتنه و استوار گردیدند؟
گام بگام فرایند آن تحوّل را تجزیه و تحلیل کنیم.
در ابتدا لازم است گفته شود که یک عضو یا یک اورگان نه با خوردن یا مصرف موادی بلکه زمانی رشد و تحوّل مییابد که از آن عضو کاری پُردوام ، مّکرر و سامانمند خواسته باشیم ، کار سامانمند آن شکلی از کار و حرکت است که عضو یا اورگان مورد نظر برای انجام آن، مواد ِ غذائی ِ لازم و کا فی از خون در یافت کند که بخش بزرگی از آنرا صرف انجام آن وظیفه ، بخشی را برای بازسازی ، بهسازی ، ترمیم و نوسازی ِ اندامهای فرسوده و کهنه کند و قسمتی را برای تقویت و کارامد کردن خود سازد « کارامد کردن یعنی تخصصی شود» در غیر این صورت هیچ اورگانی نه تحوّل مییابد نه تکامل. به زبانی دیگر اگر از عضوی کار خواسته نشود نتنها آن عضو تغییر، تحوّل و تکامل نمییابد بلکه بتدریج از پیکرۀ موجود زنده حذف میشود. مثل دُم ِ بلند و نیرومند ِ میمونی ما که نقش دست و پای پنجم در گرفتن،آویختن و ایجاد تعادل را داشت،هنگامیکه از روی درختان بر زمین آمد بتدریج حذف شد، چون به وجودش نیازی نبود و در بسیار از موارد به عضوی بی ثمر بدل شده بود. بعد از این اشاره به اصلی بسیار مهم در سیروسلوک ِ بقا یا حذف یک اورگان به اصل موضوع بپردازیم.
در میان جنگلی انبوه، موقعیت چند درخت با فاصلۀ چندمتری از هم را درنظر بگیرید.
بروی شاخه ای از درخت A آ ن نیای کهن ما نشسته و در حال خوردن میوه ایست، بعد از نوش جان کردن آن به پیرامون خود درجستجوی یافتن میوه ای دیگر نگاه میکند و با همین نگاه کاوشگرانه است که آن داستان پُرماجرای تحوّل و فرایند تکاملی آغاز میشود .
نیای بزرگ ما برای رسیدن به آن میوه که در شاخه ای بر درخت B که در دو یا سه متری او قرار دارد چه باید بکند؟
با خود می اندیشد.
معادلۀ اول : اگر دست یا پایم را دراز کنم آن میوه را میتوانم بچینم. بعد از آزمایش متوجه میشود که آن میوه دورتر از درازای دست یا پای او قرار دارد.
معادلۀ دوم : اگر دستم را دراز کنم و جائی از شاخۀ درخت B را بگیرم و بسوی خود بکشم، فاصلۀ خود و میوه را کوتاه کرده، در نتیخه به آن دسترسی پیدا خواهم کرد. پس از آزمایش موفقیت حاصل نمیشود. کار دشوارتر از آن است که او فکر میکرد. عدم موفقیت دهها دلیل میتواند داشته باشد.
معادلۀ سوم : برای رسیدن به میوه میتوانم شاخۀ درخت A را که بر روی آن قرار دارم بسوی تنه ترک کنم و از آن پائین رفته، فاصلیۀ بین دو درخت را طی کنم و از تنیۀ درخت B بسوی شا خه ایکه میوه بر آن آویخته است بالا روم. راحل ِ خوبیست ، احتمالأ به نتیجه هم میرسد، امّا راه آن طولا نیست.
معادلۀ چهارم : امّا قبل از اجرای این عمل ، ببینم راه آسانتری وجود دارد.
معادلۀ پنجم : اصلأ آن میوه ارزش اینهمه بالا و پائین شدن را دارد؟
معادلۀ ششم : اگر پا ئین روم توسط حیوانات دیگر در روی زمین شکار نمیشوم؟
معادلۀ هفتم : در این پائین و بالا رفتن محل آن میوه را در آن شاخه گمُ نمیکنم؟ که احتمالش بسیار است.
معادلۀ هشتم : اصلأ چرا راه کوتاه تری پیدا نکنم؟ یعنی میانبر بزنم !
معادلۀ نهم : راه کوتاه یعنی اینکه از این شاخه به آن شاخه بپرم ! مگه من چمه؟! دست ندارم ؟! که دارم . پا ؟! اونم دارم، هوش متعالی و حسابگر؟! در راه ِ کسبش هستم، دارم دستگاهشو اون بالا تو جمجمم میسازم.
معادلۀ دهم : نیای کهن ما بخود میگوید … امّا خطر سقوط را هرگز فراموش نکن !! اگر بیفتی کارت تمام است و دفتر ِ هستی تو بسته میشود.
ترس از سقوط همواره با او بود و این حضور نامیمون در هر حال و هر زمان سایه بسایه او را تعقیب میکرد و اوی ناتوانش همواره باید قسمتی از نیروی فعّال و حیاتی خود را محجوبانه به این میهمان کریه منظر تقدیم میکرد، باجی که جبر زمان و مکان و انتخاب طبیعت از او میطلبد و بی دلیل نبود که برای ایجاد تعادل و کاستن از خطر سقوط دُم خود را چنان بلند ، نیرومند و کارامد کرد که در هم آوائی و همسازی با سایر اورگانها نقشی پررنگ و بازیکری چالاک شد.
معادلۀ یازدهم : معده اش به او میگفت این سقرا و کبراها که تو میچینی خواستۀ مرا اجابت نمیکند، بلند شو، آقادائی رو تکون بده، اونو برام بیار، تو پس از انباشتن من از طعام میتوانی برای خود هر سازی که میخواهی بزنی! سرود بخوانی، بادومت بشکن بزنی ، شعر بگوئی یا شیطنت کنی، ولی فراموش نکن که ابتدا مسئله شکم را باید حل کنی!
معادلۀ دوازدهم : بسیارخُب ، بسیارخُب، سعی میکنم از این شاخه به آن شاخه بپرم… تصمیمی بنیادین و سرنوشت سا ز.بنیادین از این نظر که نیای کهن ما تا این زمان شیوۀ جهیدن از نقطه ای به نقطۀ دیگر را تجربه و حاصل آنرا در دستکاه عصبی بصورت کُد های واحد وارد نکرده بود تا فرمان جهش توسط مغز بوسیلۀ هورمونهای لازم به اندامها و عضلات حرکتی صادر کند .
معادلۀ سیزدهم : قبل ازاینکه بپرم باید ببینم از این شاخه تا آن شاخه چقدر است؟ در آنموقع متر و مقیاص ساخته نشده بود امّا در حافظۀ میمونی ما بخشهائی برای سنجش، احتمال ، محاسبه و پیشبینی در سطحی ابتدائی در حال آفرینش بود.
معادلۀ چهاردهم : شاخۀ B که من میخواهم به آن بپرم آیا تحّمل ِ وزن و نیروی حرکت من را دارد؟ آیا نمیشکند؟
معادلۀ پانزدهم : شاخۀ A که بر روی آن قرار دارم، استعداد ِسکوی پرتاب شدن را دارد؟ نمی لغزد؟ نمیشکند؟
معادلۀ شانزدهم : شاخۀ A اگر حالت انعطاف دارد، درجۀ و بزرگی آن چقدر است که جمع نیروی پرش کنم؟
معادلۀ هفدهم : هنگام جهیدن بر شاخۀ B در اثر تکان ِ شدید، آن میوه از بندش کنده نمیشود؟
معادلۀ هجدهم : مسیر پرش را چیزی سد نمیکند؟ و دها موضوع دیگر.
سئوال این است؟
این فرایند ها باید توسط کدام اورگان طراحی،محاسبه ، پردازش و بایگانی میشد؟. کدام عضو استعداد و توانائی ِ انجام این امر مهم رامیتوانست بعهده بگیرد؟ دست؟ پا؟ روده ها یا بخش ِ قدامی ِ دستکاه عصبیمان؟ که قرنها پیش از آن ، قطعات، زیر مجموعه ها ی کا رامد و مستعد ِ جهش در رهگذر تکامل را حاصل کرده بود؟!
طبیئیست این فرایند پُر تزاریس بعهدۀ دستگاه عصبیمان محوّل شد چون قهرمان این میدان تنها اوبود زیراکه توانائی چنین جهش غول آسائی را در پیکرۀ خود فراهم داشت و آن جد بزرگوارمان هر روز در جستجوی غذا صد ها بار میباید از شاخه ای به شاخه ای دیگر بپرد و در هر پرش تمامی معادلات بالا و ده ها عدیدۀ مشکلات دیگر را مد ِ نظر داشته باشد، در چنین شرایطی آن عضو چگونه میتوانست از پس آن وظیفیۀ سنگین بر آید؟ جز مستعد شدن؟ و بتدریج خود را کارامد کردن؟ بنابر این رشد مغز در روی شاخه ها در اثر جهش ها وپرشهای مکرّر و بی وقفه ای صورت گرفت که نیای میمونی ما قرنها هر روز ناگزیر به انجام آن بود و او با هر جهش وپرشی حلّ ِ دها معادله را در پیش روی دستگاه عصبی خود قرار میداد و آن اورگان ضریف ناگزیر راهی جز کا رامد کردن خود نداشت ، راهی ناهنوار و کارامدکردنی باشکوه که پیامد آن ظهور انسان در افق طیبیعت بود اما تا راست قامت شدن و عروج نهائی راهی دراز در پیش بود .
خُب چگونه شد که او راست قامت شدن و روی دو پا راه رفتن را پیشیۀ خود کرد ؟
در این راستا باید قدری به عقب برگردیم و وجود چند احتمال را مورد برسی قرار داده تا انگیزها معلوم شود که او چگونه از روی درختان به زمین کوچ کرد .
احتمال ِ اول : او سالها پیش متوجه شده بود که در روی زمین هم ، غذا هست ، چون قسمتی از میوه ها ی مورد استفاده اش پائین میریخت و او برای مصرف آنها در فصولی از سال به روی زمین می آمد. انگیزه « جاذبیۀ غذا »
احتما ل دوم : در همین پائین آمدنهای گهگاهی بود که طعم زمین را بعنوان تکیه گاهی مطمئن و بزرگ در ذائقۀ خود چشید و در حافظه اش ضبط کرد . انگیزه« داشتن تکیهگاهی مطمعن در زیر پا»
احتمال سوم : او بوبرده بود که در روی زمین خطر سقوط به صفر میرسد ، همان هیولای دیو سیرت که ساطور اهریمنیش مدام بر هستی او سایه ای شوم می افکند و قسمت بزرگی از نیروی زاینده ، بالنده و حیات مندش را از میان میبرد . اما از طرفی دیگر وجود همین ترس از سقوط ، توانائی اورا در بالا رفتن از نردبان انعطاف و غلبه بر جبر طبیعت در تطابق و هم آوائی با ا نتخاب طبیعی، برای بقاء و چرخاندن آن به نفع خود را رقم زد . انگیزه «از میان برداشتن ِ خطر سقوط»
احتمال چهارم : غذای مورد استفادۀ او بر روی درختان محدود به سرشاخه ها ، برگها ، شکوفه ها و میوه ها بود که در همۀ فصول به فراوانی یافت نمیشد . انگیزه « کمبود غذا»
احتمال پنجم : در روی زمین غذا تنوع بیشتری داشت . انگیزه « تنوع غذائی»
احتمال ششم : شاید منطقۀ زیست ـ جنگلی او بتدریج دچار خشکسالی شده بود و درختان نیاز غذائی او را تأ مین نمیکرد . انگیزه «کمبود غذا»
احتمال هفتم : شاید محیط ِ تجمع او دچار اضافه جمعیت شده بود و گروهی ناگزیر به ترک آن بودند . انگیزه« کاستن از سایشها و فرسایشهای ناشی از ترا کم جمعیت»
احتمال هشتم : در اقامتش بر روی درخت گاهی اوقات حیوانات غریبه وارد قلمرو ِ او میشدند و با حضورشان امنیت او بخطر می افتاد و او ناگزیر برای بیرون راندن و دفاع از فضای حیاتی و خصوصی خود که آنرا حق طبیعی خود میدانست و این حق را قانون طبیعت در ضمیر او نهاده بود و عملکرد این قانون هم به این نحو به اجرا درمیامد که او آن منطقۀ کوچک را هر روز با ادرا و مدفوع و سایر تروشات بدنش ، هم بو و هم ذات خود میکرد و این هم ذات وهمسان سازی در غریضۀ حیوانیش نوعی احساس مالکیت خصوصی به او القاء و در اثر همین القاء در حق ما لکیت ، در روانش ایجاد نوئی رشادت و شجا عت میکرد که در دفاع از خانه و کاشانه ، یعنی جائیکه هم بو و هم مهر او بود، در نبرد با حریف دست با لا را داشته با شد و منشأ این فرا دستی همان تکیهگاه مئوائیش بود که اورا قادر به مقابله ، در گیری و احتما لأ شکار آنها میکرد و در همین شکا رهای گهگاهی بود که طعم شیرین پیروزی و تصاحب پیکرۀ حریف و استفاده از پرتئین متراکم وشورمزه در پیکرۀ حیوان مغلوب را تجربه میکرد . انگیزه « طعم پروتئین شور مرۀ پیکرۀ حیوانات» که در روی زمین فراوان بودند .
بنا به هشت احتمال برشمرده و دها گمانۀ دیگر سرانجام نیای کهن ما بتدریج درخت ـ زیستگاه خود را بسوی زمین ترک گفت و زندگی بروی آنرا در پیش گرفت اما ناگفته نماند در ابتدا ، این کوچ یک سره انجام نشد ، گاهی بر روی زمین بود و زمانی بر روی درخت میرفت و این شیویه زیستن قرنها طول کشید و بتدریج فرمان طبیعت و قانون انعطاف ناپزیر آن در جستجوی غذا ، روان شدن بسوی دشتها را در سرنوشت او گنجاند و او آهسته و آرام فضای بستۀ جنگل را که چون حبابی سبز و پیلیۀ زیستگاهی ، که اورا در زهدان خود قرنها پرورده بود ، ترک گفت و گام بر فضای کیهانی دشت با افقهای بیکران گذارد ، در این هنگام بدن او هنوز پوشیده از موی بود ، تنها بخش نشیمنگاهی در اثر سایش و فرسایش و استحکاک با زمین ، پوست، موی را از دست داده و عریان شده بود ، اما سرنوشت ِ دُم ِ بلند ، نیرومند و ابزار تعادل او هنگامیکه بر روی درخت بود چه شد ؟ شرنوشت او درد ناک رقم زده شده بود زیرا طبیعت فرمان حذف را صادر کرده و او دیگر نقش مثبت در فرایند پیش رو نداشت و بناگزیر باید صحنه را ترک میگفت، او باید میرفت و کشمکشها ، گفتگوها و نجواهای خاموش او با مغز برای وساطت و حفظ و نگه داریش در هیئت انسانی ، دیگر ثمری نداشت و حتی در بسیاری از موارد حضور او سبب ساز مزاحمتهای درد ناک ، دست و پاگیر و خونباری برای هیئت نوین میشد ، چون در کشمکشها ، زد و خوردها و منا زعات بی پایان ِ سرورش در صحنۀ بقا که طبیعت پیش روی او قرار داده بود نه ابزار دفائی کارامد ، نه تهاجمی مؤثر بشمار میرفت ، او اصلأ برای دعوا و مشا رکت در زد و خورد ها ساخته و طراحی نشده بود چون غذای اربابش در گذشته گیاهی و گیاه با گشاده دستی و خوش روئی نیاز او را در اختیارش قرار میداد و اوهم در مطالبیه آن از گیاه ، نیازی نداشت که خود را مسلح و به اجبار، زور و خشونت را بکار گیرد امّا به موازات تقییر در شیوۀ غذائی و چرخش از گیاه خواری به گوشت خواری که لاجرم آن معجون انژی زا و کم حجم، باید از پیکرۀ موجود زنده فراهم میشد ، بتدریج سر و کلۀ خشونت در صحنه ظاهر و در دستور روز قرار گرفت زیرا بدون بکارگیری زور، بدست آوردن آن از پیکرۀ موجود زنده محا ل مینمود ، چون آنها هم جان داشتند و آن گوهرۀ طبیعت نزد شان ، شیرین و بهمانسبت گرامی بود که نزد او و لاجرم از خود دفاع میکردند و حاضر نبودند رایگان و به سادگی آن هستی گرانبها را تسلیم این تازه از راه رسیده کنند ، آنها هم در نبرد بی پایان ِ بقا به فرمان طبیعت خودرا مسلح به اندامها و ابزارهای دفائی وتحاجمی کارامد کرده بودند که جد بزرگوار ما در رویاروئی های خونبار و سرنوشت ساز گاهی چنان ضرابات حولناک از حریفان در یافت میکرد که او را تا مرز مرگ پیش میبرد . در چننین میدان پرکشمکش ، قهر آمیز و فناخیز، بکار گیری خشونت ضرورتی اجتنا ب نا پزیر بود که قانون طبیعت در افق هستی او قرار داد و سراسر زندگیش را در سلطیۀ آن پیچید و در این میان ، دم بیچاره ، همواره شرمنده از حضور خود در پیکرۀ جدید بود ، زیرا کاری از او بر نمی آمد ونقش همیاری و مدد کاری او به پایان رسیده بود و حضور ِبیگانه نمایش در کُلّ پیکره ، گهی با قهر و گاهی با آشتی تحمل میشد ، امّا این تحمل و شکیبائی پُردوام نبود و او هم ، لمس سربار بودن را هروز تجربه و بر درجۀ افسردگیش می افزود . گاهی اوقات تلاش میکرد وجه احساسی آن مغز ساختا رمند را بسوی خود معطوف کند، شاید گشایشی در کار شود امّا سودی نداشت چون آن نظام یافتۀ بغرنج در آن هنگام با احساس و عاطفه متعالی فاصلۀ بسیار داشت ، بناگزیر دُم بیچاره باید رخت از حیات بر میبست و در این میان تنها اورگانی که از سر نیاز و اجبار او را تیمار میکرد زبان بود که بر زخمهای ِ در جنگ برداشته اش لیفه میکشید و با بزاق او را از ابتلا به بیماری و دچارعفونت شدن مصون میداشت ، همان ابزاریکه در آینده ای نچندان دور در عروج انسان و بالا رفتن از نردبان دانائی نقشی سحرآمیز در حورۀ بلاغت در کنار بلعیدن غذا به او واگزارشد .
بدینسان نیای کهن بروی زمین آمد و بدنبال غذا پای بر دشتهای فراخ دامن گذارد که سرشار از مواد خوراکی بود ، امّا در کنار این سفرۀ رنگین شبح هراس انگیز ِ خطر ِ خورده شدن توسط سایرین که در هر متر و پارامت آن فضای بیکران ، در کمین او نشسته بود در پیرامونش نمایان شد و او بحکم غریزه در جهت کاستن از درجۀ آن شبح مخوف در راستای صیانت خود در حین جستجوی غذا ، پیوسته سر بر میداشت و پیرامون خود را نگاه میکرد که مبادا حریفی نیرومنتر از خود در کمینش نشسته و به او حمله کند . و این کار هر روز ، بار ها تکرار میشد زیراکه اینجا دیگر فضای بستۀ جنگل که او در آنجا قهرمان بی همتا ی جهشها وپرشهای برق آسا که به چالاکی از شاخه ای به شاخه ای دیگر صورت میگرفت و به او امکان گریختن از دست حریف از یک سو و قرار دادن دشمن در وضعیتی مرگبار را میداد نبود ، در اینجا کوچکترین غفلت باعث خورده شدنش توسط سایرین میشد و او بناگزیر، بفرمان غریزه وخرد دوراندیش خویش ، که جمیع سخت افزار های آن در گذشته بروی درختان ساخته ، پرداخته و در جمجمۀ بزرگش متراکم شده بود بیاریش میشتافت ، زیرا او در این فضای باز در ابتدا کاملأ عریان و فا قد ابزار تدافعی و اسلخۀ تهاجمی بود ، نه شاخی ، نه دندان و چنگال تیزی دراختیار داشت که از خود دفاع کند و از روشهای استتار و اختفا هم کاملأ بیخبر بود ، تنها ابزار دفاعی و تحاجمیش مغز سا ختارمندی بود که در امر حفاظت ، تدبیر فاصله نگه داشتن از کلیۀ دشمنان ِنیرومند که در مسافت های دور و نزدیک از او در کمینش بودند را بکار میبست ، زیرا غریضۀ فرهمند او ، آشکار و نهان ، میگفت که در همین فاصلۀ داشتن از دشمن است که میتوانی تمهیدی بکار بندی تا تعرض آنرا خنثی کنی . در غیر این صورت اگر فاصلۀ تو با دشمن کوتاه باشد ، او در یک چشم بهم زدن میتواند تو را از میان بردارد ، بنا بر این برای پیشگیری و مقابله ، افزایش میدان دید اجتناب ناپزیر بود .
خب ، افزودن میدان دید چگونه امکان پزیر بود ؟
عملکرد و کنایش آن چنین بو . باید سر را بلند میکرد ، کمر را راست و سرانجام بر روی دو پا می ایستاد تا قدّ ش هرچه بلندتر ، بهمان نسبت میدان دیدش فراختر میشد و با فراخ ترشدن میدان دید ، افق پهناورتری را از نظر میگذراند و در همین نگاه معطوف بر پهنا و ژرفای افق ، خطر های دور و در نزدیک ، درگمین نشته اش را میتوانست مشاهده کند و با چنین تمهیدی فرمان ِ راستقامت شدن و افقهای دور را نظاره کردن در دستور رفتاری و نرم افزاری او قرار گرفت ، زیراکه خطر، همیشه و همه جا ، سایه در سایۀ او حضورداشت و سرانجام بند دیگری بر آن افزود ، یعنی بروی دو پا راه رفتن ، دویدن و در عین حال طعمۀ خود را در میان حیوانات جستجو کردن . « این رامیگویند با یک تیر دو هدف را زدن » بدین ترتیب راست قامت شدن او، اجتناب ناپزیر، چنین فرایندی را سپری کرد و پدیدۀ دیگری که در عمود شدن او نقشی بنیادی داشت ، همان جمجمیۀ حجیمش، که در امر تعادل که بر فراز ستون فقرات استوار بود ، آن ستون باید بتدریج بحالت عمود در می آمد تا از یکطرف عضلات گردن برای حمل آن گوهرۀ حجیم راه دراز تقویت و کارامد کردن خود را نپیماید و از طرف دیگر وزن آن بر محور ستون فقرات در راستای نیروی جاذبه قرار گیرد و بدین سان ، گوئی دستی از غیب که همان فرمان طبیعت بود ، مُقرّرکرد که این اورگان ِ روانمند با آن مقام شامخ و ساختار بقرنج ، بر فراز اعضای دیگر در آن بالا قرار گیرد. و دُم بیچاره در آن پائین در زیر نشیمنگاه از یکطرف ، وزن بدن و از طرف دیگر استحکاک بازمین ، روز به روز رنجوری و روان پریشی را بر او تحمیل کرد که سرانجام صحنه را به نفع مغز ترک کند و چنین شد . او رفت و انسان رها شده از دم در میدان بقا ، درجۀ توحش را بتوان بینهایت بالا برد تا از یکسو حذف نشود و از سوی دیگر نفوذ در طبیعت را ابتدا با غلبه بر همنوعا ن حیوانی خود آغاز کند . راهی عجیب و پر از کشمکش .
بسوی توّحش به توان بینهایت .
نیای کهن ما در جستجوی غذا از جنگل بیرون آمد ولی با این خروج آن پیلۀ سبز را برای همیشه ترک نگفت ، بلکه شعاع ِ محیطمکان خود رااز محدودۀ جنگل بسوی فضای باز و فراخ دامن گسترش داد و در فرایند محیط گشائی پیوند خود با گیاه خواری را بطور کامل قطع نکرد تا با گوشت وچربی که از پیکرۀ حیوانات فراهم میامد ، مسئلۀ گرسنگی و شکم را حل کند ، بلکه در مواقع استرار و ناچاری، که ، شکار گیرش نمی آمد ،گیاه باگشاده روئی به داد او میرسید و از تنگنای گرسنگی رهایش میساخت امّا رفته رفته مصرف گیاه بنفع گوشت ، دامنۀ محدودتری یافت و این پروتئین متراکم و کم حجم که برای فراهم کردن آن باید با حیوانات ِ ریزو درشت ، اجتناب ناپزیر درگیرمیشد ، جای آنرا گرفت و با این جابجائی خلاق ازیک سو ، چرخش در روان صلح جوی اوکه باگیاهخواری اجین بود بسوی توحش ِ روز افزون میل کرد و از سوی دیگر، حجم معدۀ او روبه گاهش نهاد و با گاسته شدن از حجم معده ، وزن ِ پیکرۀ راست قامت شده اش سبکتر شد و با کاهش وزن ، سرعت ، تحرک و چالاکی ِ او رو به صعود نهاد که در مقابله با حیوانات و از پای در آوردن آنها ، ابزاری بود کارا و مأثر، در نتیجه عنصر خشونت فراروی او قرار گرفت و بتدریج جزئی از هستی او شد ، چون پایداری و استمرار بقا برای بدست آوردن غذا در شرایط جدید ، فرمان مسلح شدن در فضای باز و افق بیکران که میدان خوردن و خورده شدن بود، تطابقی ضرور و اجتناب ناپزیر می نمود .
امّا چگونه او دست به خشونت برد ؟
ابتدا خشونت را تعریف کنیم تا بدانیم چگونه جنسیتی دارد و منشاء او در کجاست ؟
خشونت یعنی چه ؟ خشونت بر اساس آموزه های پاولف بازتابیست شرطی و یکی از تظاحرات روحی و روانی موجود زنده است . امّا از کجا بازتاب می یابد ؟
هر موجود زنده نیازمند غذاست و باید از جایی فراهم شود … تادیروز که نیای کهن ما در جنگل بر روی درختان بود زیستگاه جنگلی خوراک را از فراورده های گیاهی فراهم کیکرد .
با سلام و تشکر از این وبلاگ روشنگر!
آیا شرایط گفته شده شامل جد انسان یعنی شامپازده نمی شده است؟ آیا آنها نیاز به فکر نداشته اند؟ چگونه است که تنها نیای انسان شامل فرگشت شده است و آنها همانطور باقی مانده اند؟
به نظرم نظریه فرگشت تا جایی صادق است که به گمان دست نزند. اگرچه همیشه شواهد جدید فرضیات قبلی را فرگشت نموده است!
😀 ❤
. : Sara T .sepas va doroodi bi karan man bar shoma Yazdan azizam. 😀
به امید روزی که شعور علمی همه ما به اندازه کافی بالا برود تا قادر به درک گفتمان علمی باشیم.